به دنبال آنچه دوست داری باید بروی
به دنبال آنچه دوست داری باید بروی
به دنبال آنچه دوست داری باید بروی
اگر کلبه ات سوخت ولی ....
چهار سخنی که زاهد را تکان داد
فرشته های کوچک من
تا حالـا برای چند نفر پل یا حصار ساختید
این است بهای عشق و خیانت ...
هـیرتا فـرزند سـورنا مدتها بودکه درکاخ بزرگ ییلاقی پدرش زندگی میکرد. چند سـالی بود که زن اولش مرده بود و چون از او فـرزندی نداشـت در سـال اخیر با دخـتر جوان 21 سـاله که اتفاقا دریک دهـکده با او آشـنا شـده بود عـروسی کرد. هـیرتا هـنگامیکه از شـکار بر می گشـت نزدیک دهـکده به ماندانا برخورد. ماندانا کوزه آب بزرگی بردوش گرفـته و از چشـمه به خانه آب می برد، از وی آب خواسـت نامش را پرسـید و همان شـب اورا از پدر پیرش خواسـتگاری کرده و روز بعـد ماندانا را به قـصر خود آورد.
ماندانا دخـتر زیبا و بلند قـد و خوش اندام بود و با چشـم های دشـت و سـیاه، گیسـوان بلند، صدای دلکش و آرزوها بزرگ در قصر بزرگ هـیرتا وارد شـد. هـیرتا بیشـتر اوقات خودرا به سـرکشی املاک دور دسـت خود و شـکار می گذرانید و کمتر به دلخوشی ماندانای جوان و زیبا می پرداخـت. روزها و هـفـته های اول به ماندانا بد نگذشـت. ولی ....

سوال را باید هوشمندانه پرسید
پادشاه لخت و مردم خوشگل فکر
نيكـی هـا به مـا بـاز می گردنـد
شهری كه همه مردمش دزد بودند
قـدرت اندیشه در همه جا کارساز است
راز دلت را هرجایی بازگو نکن
پادشاه و امتحان مردم با سنگ بزرگ
مرگ کوهنورد مغرور
تشکر از خدا
چه خوب شد که آن گاو مرد
گدای نابینا و نوشته مرد روزنامه نگار
تعریف سیاست
درس پدر برای نشان دادن فقر و ثروت
معلم و دختر کوچولو ....