درس بزرگ زندگی و کیسه انار دزدی

 

درس بزرگ زندگی و کیسه انار دزدی

ادامه نوشته

هر اتفاقی که رخ میدهد به صلـاح ماست

 

هر اتفاقی که رخ میدهد به صلـاح ماست 

ادامه نوشته

مشکل مرد فرتوت با زن و دخترش

 

مشکل مرد فرتوت با زن و دخترش

ادامه نوشته

من نامه‌رسان عروسک‌ها هستم

 

من نامه‌رسان عروسک‌ها هستم

ادامه نوشته

یک شاخه گل امروز بهتر از دسته گل فرداست

 

یک شاخه گل امروز بهتر از دسته گل فرداست

ادامه نوشته

پلیدی ها با می مانند و نیکی ها به ما باز می گردند

 

پلیدی ها با می مانند و نیکی ها به ما باز می گردند

ادامه نوشته

بدی ها را بر شن نویس و خوبی بر سنگ

 

بدی ها را بر شن نویس و خوبی بر سنگ

ادامه نوشته

مرد تاجر و خشکیدن باغ زیبایش


مرد تاجر و خشکیدن باغ زیبایش

ادامه نوشته

توبه بهتر از آن است که تسلیم شوی

 

توبه بهتر از آن است که تسلیم شوی

ادامه نوشته

خودت را از چشمها پنهان کن تادیده شوی

 

خودت را از چشمها پنهان کن تادیده شوی

ادامه نوشته

گفتگوی چهار شمع روشن

 

گفتگوی چهار شمع روشن

ادامه نوشته

کودک باهوش و ساعت گمشده کشاورز

 

کودک باهوش و ساعت گمشده کشاورز

ادامه نوشته

عذاب وجدان برای کسی است که صادق نیست

 

عذاب وجدان برای کسی است که صادق نیست

ادامه نوشته

گاهی نداشتن یک چیز بهتر از داشتن آن است

 

گاهی نداشتن یک چیز بهتر از داشتن آن است

ادامه نوشته

درس آموزنده مادر به دخترش با کیک پزی

 

درس آموزنده مادر به دخترش با کیک پزی

ادامه نوشته

تست قدردانی مدیر برای استخدام کارمند

 

تست قدردانی مدیر برای استخدام کارمند

ادامه نوشته

یک شب با زنی دیگر

 

یک شب با زنی دیگر ....

ادامه نوشته

برای پیشرفت باید از بُز زندگی ات بگذری

 

برای پیشرفت باید از بُز زندگی ات بگذری

ادامه نوشته

دروازه بهشت و جهنم و مرد وفادار

 

دروازه بهشت و جهنم و مرد وفادار

ادامه نوشته

امور بدان گونه که می نمایند نیستند

 

امور بدان گونه که می نمایند نیستند

ادامه نوشته

اشتباه مرد ساندویچ فروش

 

اشتباه مرد ساندویچ فروش

ادامه نوشته

درس عبرتی که پسر تاجر گرفت

 

درس عبرتی که پسر تاجر گرفت

ادامه نوشته

همیشه دریا باش تا اینکه لیوان باشی

 

همیشه دریا باش تا اینکه لیوان باشی

ادامه نوشته

كمی بیشتر فكر كن شاید خیلی هم بی ربط نباشد

 

كمی فكر كن شاید خیلی هم بی ربط نباشد

ادامه نوشته

مرگ همکاری که مانع پیشرفت دیگران بود

 

مرگ همکاری که مانع پیشرفت دیگران بود

ادامه نوشته

جراح قلب و تعمیر کار ماشین

 

جراح قلب و تعمیر کار ماشین

ادامه نوشته

زیباترین سیرک و بهترین بابای دنیا

 

زیباترین سیرک و بهترین بابای دنیا

ادامه نوشته

آیا شما هم نیمکت...دارید؟

 

آیا شما هم نیمکت.... دارید؟

ادامه نوشته

سایـه ی خـوشبختـی

 

سایه ی خوشبختی

ادامه نوشته

کیفیت و استانداردهای ژاپنی ها

 

کیفیت و استانداردهای ژاپنی ها

ادامه نوشته

پیرزنی در خواب خدا رو دید و به او گفت

 

پیرزنی در خواب خدا رو دید و به او گفت

ادامه نوشته

اعضای گروه نود و نه (۹۹) را بشناسیم

 

اعضای گروه ( نود و نه ) را بشناسیم

ادامه نوشته

شهرت ظرفیت میخواهد _ داستان واقعی ایکر کاسیاس و پسرک بیمار

 

شهرت ظرفیت میخواهد

ادامه نوشته

قبل از آنکه دیر شده باشد بگویید

 

قبل از آنکه دیر شده باشد بگویید

ادامه نوشته

کفش خریدن ملـانصرالدین

 

کفش خریدن ملـانصرالدین

ادامه نوشته

کبوتر نامه بر و کبوتر هرزه

 

کبوتر نامه بر و کبوترهرزه

ادامه نوشته

داستان حاتم طایی و سخاوت مرد غلام

 

حاتم طایی و سخاوت مرد غلام

ادامه نوشته

مراقب آنچه که میگویید باشید

 

مراقب آنچه که میگویید باشید

 



هنگامی که جوان بودم زندگی خانوادگی وحشتناکی داشتم. تنها به این دلیل به مدرسه میرفتم که بتوانم چند ساعتی از خانه دور باشم و خودم را میان بچه های دیگر گم کنم. عادت کرده بودم مثل یک سایه، بی سر و صدا به مدرسه بیایم و به همان شکل به خانه برگردم.

 

ادامه نوشته

راز زیبایی  (ارنستو چگوارا)

 

راز زیبـــایـــی

 

دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره.
روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند .
نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت .او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید:

ادامه نوشته

انتخاب درست

 

 

انتخاب درست

 

 

زنی از خانه بيرون آمد و سه پيرمرد را با ريش هاي بلند جلوی در ديد.

به آنها گفت:  من شما را نمي شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشيد، بفرمائيد داخل تا چيزی برای خوردن به شما بدهم.

آنها پرسيدند:  آيا شوهرتان خانه است؟

زن گفت:  نه، او به دنبال کاری بيرون از خانه رفته.

آنها گفتند:  پس ما نمی توانيم وارد شويم.

عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعريف کرد.

شوهرش به او گفت:  برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمایيد داخل.

زن بيرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند:  ما با هم داخل خانه نمي شويم.

زن با تعجب پرسيد:  چرا؟؟  يکی از پيرمردها به ديگری اشاره کرد و گفت: نام او ثروت است. و به پيرمرد ديگر اشاره کرد و گفت: نام او موفقيت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنيد که کدام يک از ما وارد خانه شما شويم.

زن پيش شوهرش برگشت و ماجرا را تعريف کرد. شوهر گفت: چه خوب، ثروت را دعوت کنيم تا خانه مان پر از ثروت شود!  ولی همسرش مخالفت کرد و گفت: چرا موفقيت را دعوت نکنيم؟
عروس خانه که سخنان آنها را مي شنيد، پيشنهاد کرد: بگذاريد عشق را دعوت کنيم تا خانه پر از عشق و محبت شود.

مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بيرون رفت و گفت: کدام يک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.

عشق بلند شد و ثروت و موفقيت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسيد: شما ديگر چرا می آييد؟

پيرمردها با هم گفتند:  اگر شما ثروت يا موفقيت را دعوت می کرديد، بقيه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقيت هم هست.


 

درس تدی به خانم معلمش

 

 

درس تدی به خانم معلمش

 

 

در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعا دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.


 

 

ادامه نوشته

حکایت پیرزن و دو کوزه اش

 

 

حکایت پیرزن و دو کوزه اش

 

 

 

 

 

یک پیرزن چینی دو کوزه آب داشت که آنها را به دو سر چوبی که روی دوشش می گذاشت، آویخته بود و از این کوزه ها برای آوردن آب از جویبار استفاده میکرد.

یکی از کوزه ها ترک داشت،در حالی که کوزه دیگری بی عیب و سالم بود و همه آب را در خود نگه میداشت.

هر بار که زن پس از پر کردن کوزه ها ،راه دراز جویبار تا خانه را می پیمود،آب از کوزه ای که ترک داشت چکه می کرد و زمانی که زن به خانه میرسید،کوزه نیمه پر بود.

دو سال تمام ،هر روز زن این کار را انجام میداد و همیشه کوزه ای که ترک داشت ،نیمی از آبش را در راه از دست میداد...

 

 

ادامه نوشته

خدایی که همین نزدیکی هاست

 

 

خدایی که همین نزدیکی هاست

 

 

 

مرد به آرامی سرش را به دیوار خنک اتاق تکیه داد.صدای شر شر آب نهر مثل یک لالایی از پنجره ی بالای سرش به گوش می رسید .قبل از رسیدن نامه ی زری همسرش شنیدن این صدا و قرار گرفتن در این محیط دنج بهترین آرامش ها را نصیبش می کرد اما حالا دیگر از این آرامش خبری نبود .


در نظرش عجیب و شاید مسخره می آمد که همه ی این آشوب ها به خاطر آن  تکه کاغذ بود و آن وقت او نامه را حتی یک لحظه هم از خودش دور نمی کرد حتی حالا که در این محل دنج تن خسته اش را بدست خاطرات سپرده بود .

با یاد نامه دست روی سینه اش گذاشت و با دو انگشت سبابه و شست نامه را از درون جیبش خارج کرد....

 

 

ادامه نوشته

شاهزاده چینی و انتخاب همسر

 

شاهزاده چینی و انتخاب همسر

ادامه نوشته

حکایت شیری که عاشق ماده آهو شد

 

حکایت شیری که عاشق ماده آهو شد

ادامه نوشته

درسی به یاد ماندنی با نمک

 

درسی به یاد ماندنی با نمک

ادامه نوشته

خواهر زن و امتحان داماد

 

خواهر زن و امتحان داماد

ادامه نوشته

اميد همان زندگی است

 

اميد همان زندگی است

ادامه نوشته

مرام قهرمان گلف و زن فریب کار

 

مرام قهرمان گلف و زن فریب کار

ادامه نوشته

آسان بينديش راحت زندگی كن

 

آسان بينديش راحت زندگی كن

ادامه نوشته