کسی که می خواست خدا را ببیند

  

 

روزی مرد جوانی  نزد شری راما کریشنا رفت و گفت: میخواهم خدا را  همین الان ببینم!!!

کریشنا گفت: قبل از آنکه خدا را ببینی باید به رود خانه گنگ بروی و خود را شستشو بدهی.

ار و آن مرد را به کنار رود خانه گنگ برد و گفت: بسیار خوب حالا برو توی آب.

هنگامی که جوان در آب فرو رفت کریشنا او را به زیر آب نگه داشت.

عکس العمل فوری مرد این بود که برای بدست آوردن هوا مبارزه کند.

وقتی کریشنا متوجه شد که آن شخص دیگر بیشتر از این نمی تواند درزیر آب بماند به او اجازه داد از آب خارج شود.

در حالی که آن مرد جوان کنار رود خانه بریده بریده نفس می کشید؛ کریشنا از او پرسید: وقتی زیر آب بودی به چه فکر می کردی؟

آیا به پول ؛ زن ؛ بچه یا اسم و مقام و حرفه؟

مرد پاسخ داد: نه به تنها  چیزی که فکر می کردم هوا بود.

کریشتا گفت: درست است

حالـا هر وقت قادر بودی که به خدا هم به همان طریق فکر کنی فوری خدا را خواهی دید.